تا آخر بخونينش من خيلي خوشم اومد از
اين عشقي كه به خاطرش
حالا خودتون بخونين ميفهمين
.......
........
دختر پسری با سرعت ۱۲۰ کیلومتر سوار بر موتور سیکلت
دختر: آرومتر من میترسم
پسر:نه داره خوش میگذره
دختر: اصلا هم خوش نمیگذره تو رو خدا خواهش میکنم خیلی وحشتناکه
پسر: پس بگو دوستم داری
دختر: باشه باشه دوست دارم خواهش میکنم آرومتر
پسر: حالا بغلم کن (دختر بغلش کرد)
پسر: میتونی کلاه ایمنی منو بذاری سرت؟داره اذیتم میکنه
................و
روزنامه ی روز بعد: موتور سیکلتی با سرعت ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت
به ساختمان اثابت کرد موتور سیکلت دو نفر سرنشین
داشت اما یک نفر نجات یافت حقیقت این بود
که اول سر پایینی پسر متوجه شد ترمز بریده
اما نخواست دختر بفهمه
درعوض خواست یه بار دیگه از دختر بشنوه که دوستش داره (برای آخرین بار)
|